سخنی با مسؤولان جماعت دعوت و اصلاح

این همه تهمت چرا؟! 

 

بإسمه تبارک و تعالی 

سخنی با مسؤولان جماعت دعوت و اصلاح (اخوانی های سابق) 

اخیراً در سایت رسمی شما آقایان، مقاله ی عباسی را تحت عنوان « تقدّس مآبی در عرصه ی فعالیت دینی – به تاریخ 28/4/90 » خواندم. با تأسف فراوان دیدم مقاله ی مزبور از کینه توزی و توهین و تهمت و افترا و تحقیر و ادّعاهای کذب و ناصواب و نامستدل مشحون گشته و بدبینی و سوء نیّت و تنفّر و حِقد و حَسَد در آن موج می زند. شاگرد مدرسه ی شما به بهانه و ادّعای نقد و بررسی، آن هم بدون ذکر دلیل و ارائه ی مدرک مستند، قلمش را نسبت به مرحوم کاکه احمد (آن مجاهد مخلص و پیشوای بزرگ اهل سنّت که با مقاومت شرافتمندانه اش پوزه ی دشمنان اهل سنّت را به خاک مالید) و یاران وفا دارش به بی ادبی و گستاخی آغشته است و اثبات نموده که در نظام فکری اش نه تنها میان« نقد و بررسی مستدل » و«توهین و تهمت » فرقی قائل نیست و این دو را به هم آمیخته است، بلکه؛ ادب و متانت نیز نزد وی بی بهاست.

این دوست شما انبانی بی ارتباط با « دعوت» و بیگانه با « اصلاح » و مغایر با «برادری ایمانی » از الفاظ و کلماتی نسبت به برادران مؤمن و مسلمان مکتب قرآنی تدارک دیده که دل هر دوستی را به درد می آورد و هر دشمنی را شاد می کند، واژه ها و اصطلاحات و عباراتی از قبیل:

« مقدّس مآب » ، « خشکه مقدّس » ، « واپس گرا » ، « قشری گرا » ، «انعطاف ناپذیران متعصّب و جاهل » ،« اهل جمود و تعصّب و تفریط و جهالت » ، « واپس گرایان منحط » ، « مریدان بی آگاه » ، « مقلّدان کور » ،« شخصیّت پرستان دارای توهّم » ، « خیال پروران بریده از واقعیّت » ، « بهره مندان از دینداری عوامانه » ، « مقدّس مآبان متحجّر » « اهل جمود و حیلت ناصواب » ، « طرفداران خشونت و برخورد فیزیکی » ، « انسان های بی بهره از اندیشه ورزی و عقلانیّت » ، « محرومان از نعمت آزادی اندیشه» ، « افرادی که از حقیقت واهمه دارند و هیچ آرامش روانی ندارند » و . . . و . . .

راستی آیا شاگرد مدرسه تان و نیز خود شما « سادات قوم! »(1)  که با درج آن توهین نامه مهر تأیید بر آن زده اید؛ این اوصاف و القاب را برای خودتان می پسندید؟ اگر آری چرا آن همه سرزنش و آن همه تحقیر، و اگر نه چرا به خلاف اخلاق دینی آن چه را بر خود نمی پسندید برای برادران ایمانی خود روا می بینید؟

 

آیا دروغ هایی را انباشتن و بدون سند و مدرک سخن گفتن نشانه ی بی منطقی، و تهمت و افترا زدن نشانه ی ضعف و واهمه و نا آرامی درونی نیست؟ آیا با ارائه ی دلیل و مدرک مستند به نقد و بررسی اندیشه ای پرداختن همان راه صواب و علمی نیست؟

برخی از لغزش های نویسنده ی مقاله:

الف: یکی از اشکالات مکتوب دوستتان تحریف سخن خیرخواهانه ی کاکه احمد است. وی نوشته است:« خوانندگان عزیز این حالت [اقدام برای تقدّس زدایی از خود توسط] پیامبران را مقایسه کنید با احوال برخی از رهبران دینی در دنیای معاصر که قداست ویژه ای برای خود قائلند و حتی آرزو می کنند که بعد از مرگشان در خواب پیروانشان آیند و آنان را هدایت نمایند چیزی که پیامبران الهی هم با وجود برخورداری از اعجاز و عصمت به دلیل غیر مشروع بودنش آن را ادّعا ننموده اند » دوست شما عین سخن کاکه احمد را ذکر نکرده است تا خواننده ی مقاله نسبت به آن آگاهی پیدا کند او با این روش خلاف علم و ادب نا امین و ناراست بودنش را به نمایش گذاشته است.

آقایان! کاکه احمد می فرماید:« از لحاظ اخلاق دینی باید چنان شوید که عیب بزرگ دیگران را کوچک و حسن کوچک آنان را بزرگ و عیب کوچک خود را بزرگ و حسن بزرگ خود را کوچک ببینید» آن بزرگوار چون خودش به این مرتبه ی عالی از خلق نیک رسیده بود خطاب به یارانش می فرمود: « اینکه در شما عیب هایی وجود دارد من مقصر هستم من لایق نبودم و نتوانستم شما را به خوبی پرورش کنم » آیا این خلق نیک را قداست قائل شدن برای خود دانستن کج اندیشی و واژگونه بینی ارزش ها نیست؟ آخر انصافتان کجا رفت؟

کاکه احمد با همان روحیه ی مبارک دینی می فرماید:« گاهی در خلوت خود با خدا می گویم خدایا می دانم که بندگان تو را بد بار آورده ام و می دانی که من هرگز دوست نداشته ام که چنین باشند و آرزویم این است که گذشته ام را جبران کنم بار الها اگر فرصت و مجال نمی یابم و مرگم فرا میرسد بعد از مرگ به من اجازه بده از عالم برزخ گاهی با این محبوبانم تماس بگیرم وراهنماییشان کنم، نمی دانم توقع زیادی است یا نه هرچه هست چنین توقعی از خدای بی نهایت بزرگ عجیب نیست و نمی دانم خدا دعایم را استجابت می کند یا نه؟ »

آیا جز این است که از این سخنان کاکه احمد، دلسوزی و خیرخواهی واقعاً ستودنی وی برای پیروانش فهمیده می شود؟ اما دوستتان به جای آنکه از این خلق نیک و مبارک درس تواضع و نیک خواهی و عدم قداست قائل شدن برای خود را بیاموزد متاسفانه بدون ذکر هیچ دلیلی با بی انصافی تمام ادّعا کرده است آن مجاهد بزرگ برای خودش قداست قایل بوده است. آیا واقعاً دوست شما نمی داند چنان ادّعایی آن هم بدون دلیل تهمت و افترایی بیش نیست؟ آیا در نظام فکری او تهمت زدن به یک انسان ،اقدامی شایسته و بجا است؟

ب:اشکال دیگر ادّعای دوستتان این است که نه تنها درباره ی کاکه احمد با توهّم و بدگمانی قضاوت کرده است، بلکه درباره ی انبیاء ـ علیهم الصلاه و السلام ـ نیز سخنی به گزاف ساخته و پرداخته است. او ادّعا کرده است پیامبران از خدا درخواست نکرده اند که بعد از مرگشان به خواب پیروانشان بروند و آنان را هدایت و راهنمایی کنند، اما برای این ادّعایش هیچ دلیلی ذکر نکرده است.

اگر گفته شود«چون آیه ای درباره ی چنان موضوعی نازل نشده و خبری متواتر و حتی واحد درباره ی چنان درخواستی وجود ندارد» پاسخ این است که انبیاء ـ ع ـ در خلوت خودشان با خدای متعال راز و نیازهایی داشته اند که نه در قرآن ذکر شده و نه هیچ خبری درباره ی آن به ثبت رسیده است پس منطقاً حق نداریم ادعا کنیم جز آنچه در قرآن آمده است پیامبران دعا و درخواستی نداشته اند. بنابراین دوست شما بدون دلیل درباره ی پیامبران ادّعا کرده است. و این یعنی به نیابت از پیامبران سخن گفتن و به عبارتی واضح تر – معاذ الله – به زبان پیامبران دروغ بافتن.

ج ـ یکی دیگر از اشکالات نوشتار دوستتان این است که می گوید:« پیامبران به دلیل نامشروع بودن، چنان درخواستی نکرده اند » ولی هیچ دلیلی از قرآن و سنت برای غیر مشروع بودن آن درخواست ارائه نداده است.

آشنایان با علم منطق می دانند عبارت« پیامبران به دلیل نامشروع بودن چنـان درخواستی نکرده اند »، مغالطه آمیز است چون نه برای عدم درخواست پیامبران دلیل آورده است و نه برای غیر مشروع بودن آن، بنابراین دلیل و مدّعا یکی هستند. ( از کجا معلوم پیامبران چنان درخواستی نکرده اند؟ چون غیر مشروع است. به چه دلیل غیر مشروع است؟ چون پیامبران آن را انجام نداده اند ) و این همان روش ناصواب « مصادره به مطلوب» است که از مصادیق مغالطه و سفسطه بشمار می رود.

آقایان! در حدیث صحیح از قول حضرت رسول ـ ص ـ آمده است«من رأ نی فی المنام فسیرانی فی الیقظه » یا« کأنّما رأ نی فی الیقظه لا یتمثل الشَّیطان بی».

بنابراین بدون تردید حضرت ـ ص ـ می دانست که بعد از وفاتش به اذن الهی به خواب کسانی می رود و آنان را هدایت و راهنمایی می کند.از این حدیث به آسانی می توان استنباط کرد حضرت رسول ـ ص ـ که « بالمُؤمنین رَءُوفٌ رَحیمٌ» بود آرزو داشته است خدای متعال بندگانش را از آن رحمت خاص بهره مند گرداند. به علاوه در این واقعیت که به کرّات شنیده شده است حضرت محمد ـ ص ـ و دیگر پیامبران ـ ع ـ و اصحاب کرام و یا سایر بزرگان دینی و یا حتی افراد عادی به اذن الهی به خواب اشخاصی آمده اند و آن افراد را نصیحت و راهنمایی کرده اند. بنابراین اگر فردی هم از سر خیرخواهی از خدای متعال درخواست کند که بعد از مرگ، در عالم رؤیا، وی را وسیله ی هدایت و راهنمایی قرار دهد، امری نامشروع و نامعقول نیست.

اما دوست شما که این مسائل بدیهی و ساده را درک نکرده است، متأسفانه با خود حق پنداری به خودش اجازه داده به کاکه احمد تهمت بزند و برای پیامبران دلیل تراشی کند.

د: اشکالات دیگر:

دوست شما گاهی اصطلاحی غلط بکار می برد مانند ترکیب« عوامگرایانه ی دینی » درعبارت « اینان عملاً طرفدار این شعارند: گر با منی قدیسی گر با من نیستی ابلیسی» که این اوج عوامگرایانه ی دینی است ». در این ترکیب، دین، وصفی برای عوامگرایی ذکر شده است. ترکیب مزبور مانند دو ترکیب « عقب ماندگی دینی؟! » و« جهالت دینی؟! » بی معنی و توهین به دین است.

گاهی عبارتی را بیان می کند مانند:« اینان به بهای حفظ عظمت رهبر، ظهور کس یا کسانی را که اقتدار کاریزماتیک رهبرشان را خدشه دار می کنند، بر نمی تابند. پس به هیچ وجه آرامش روانی ندارند» که جز «بریشانگویی » و«بروز عقده ی حسادت » و«ادّعای غیب دانی » معنایی ندارد.

راستی « به بهای حفظ عظمت رهبر» چه معنایی جز پریشانگویی دارد؟ و ذکر «ظهور کس یا کسانی را که اقتدار کاریزماتیک رهبرشان را خدشه دار می کنند » جز توهم چه معنایی دارد در حالی که ویژگی بارز کاریز ما (نفوذ و جذابیت معنوی شخص رهبر) دردل پیروانش جای دارد و خدشه بردار نیست. به علاوه آیا ادّعای « پس به هیچ وجه آرامش روانی ندارند » آشکارا دم زدن از غیب دانستن و بهره مندبودن از آگاهی بما فی الصُّدور هزاران نفر را ندارد؟ و آیا این گمان ها مجموعاً به وضوح بیانگر عقده و حسرت و حسادت گوینده اش نیست که چرا پیروان مکتب قرآن از محبّت رهبرشان دلسرد نمی شوند!

گاهی بدون دلیل و مدرکِ مستند، تهمت هایی شعارگونه و فلّه ای به پیروان مکتب قرآن می زند. البته برای فربه جلوه دادن سخنانش، با عبارات مختلف، افتراهایش را تکرار می کند. مثلاً می نویسد:

« اینان قداست ویژه ای برای پیشوای خود قائلند » ،« در وصف او جملاتی به زبان می آورند که با روح قرآن در تضاد است» ،« مرتبه ای برای رهبرشان قائلند که دست کمی از مرتبه ی عصمت پیامبران ندارد» ،« به یک درجه پایین تر از رسالت پیامبران را برای رهبرشان معتقدند » که هر چهار عبارت یک معنا بیش ندارد و آن تهمت و افترای « اینان درباره ی رهبرشان مبالغه می کنند » است. در حالی که بنده از نزدیک این برادران را می شناسم و بارها در جلسات عمومی آنان شرکت داشته ام هیچگاه از مقدّس دانستن کاکه احمد و آراء و نظراتش سخن بمیان نیاورده اند.

نمونه ای دیگر:« اینان قرائت رهبرشان را عین دین می دانند»،« دین را منحصر در شخصیت او می دانند»،« این مقدس مآبان نقد رهبرشان را و افکار وی را بر نمی تابند »،« نقد اندیشه ها و عمل کرد رهبرشان را نقد خود دین پنداشته اند » ،« اجازه ورود اندیشه هایی غیر از اندیشه ی رهبر کاریزماتیک را به منظومه ی فکری خود نمی دهند »،« آنان خود را در چهارچوب فکر محدود، با منابع محدودِ معرفتی، محدود و منحصر کرده اند »،« به بیش از یک مرجع فکری تن نمی دهند »،« تمام داوری های آنان درباره ی انسان های دیگر بر اساس موافقت یا مخالفت با مرجع اعتقادی آنان است» تمام این سخنان بی دلیل و نامستند فقط یک معنی دارد «اینان آراء و نظرات رهبرشان را عین دین می دانند» که البته دروغ محض است و تهمت و افترایی بیش نیست، زیرا؛ پیروان مکتب قرآن هم چنان که از استاد و رهبر خود آموخته اند معلم و مبلّغ این اصل هستند که:« عین دین دانستن آراء و نظرات هر فردی از دانشمندان اسلامی شرک محسوب می شود ».

شگفتا دوست شما از خدا شرم نکرده و آن همه تهمت و افترا را سر هم نموه است او حتی برای شخصیت و آبروی خودش نیز وقعی نمی نهد،زیرا؛ مردم فهیم این برادران را می شناسند و می دانند که چنان بینشی ندارند و چنان چه کسانی برای نخستین بار این شعارها و شایعات را بشنوند و از برادران مکتب قرآنی سؤال کنند در پاسخ می شنوند که می گویند:

« ما آراء و نظرات کاکه احمد را به عنوان حجت نسبی قبول داریم نه حجت مطلق. یعنی به آراء و نظرات آن بزرگوار، به عنوان بهترین استنباط و برداشت یک مجتهد و دانشمند اسلامی از قرآن و سنّت نگاه می کنیم نه در حد و برابر با دین. آراء و نظرات هر دانشمندی از دانشمندان اسلامی، بلا استثناء نقدپذیر است. هر کس به آراء و نظرات یک دانشمند اسلامی به عنوان دین نگاه کند و آن را با قرآن و سنّت برابر بداند دچار شرک می شود ». هم چنان که بنده به کرّات این سخنان را از آنان شنیده ام. با این وصف به دوست کینه توزتان که آشکارا دروغ می گوید و واقعاً برای آبرویش ارزشی قائل نیست چه بگوییم؟

 

گاهی دوست شما به زبان کاکه احمد دروغ می بافد تا به گمان باطلش وجهه و اعتبار برادران مکتب قرآنی را زیر سؤال ببرد. مثلاً می نویسد:

« گاه تعصب کور و در یک منظومه ی دگماتیک و جزم اندیش به جایی می رسد که افراد، خود انتقادی رهبرشان را هم بر نمی تابند بدین معنا که اگر احیاناً شخص رهبر در برهه ای از زمان در اثر تواضع و خلوصی که دارد به اشتباه گذشته ی خود پی برد و به نقد یک ایده ی خود بپردازد حتی حاضر به پذیرش ایده ی جدید وی هم نیستند و به توجیه آن دست می زنند ».

در اینجا نیز بدون ارائه ی حتی یک دلیل و مدرک، این چنین برادران مکتب قرآنی را مورد طعن و سرزنش قرار می دهد در حالی که وقتی ایشان به صراحت می گویند « تنها خدا اشتباه نمی کند و هیچ انسانی مصون از خطا و اشتباه نیست حتّی پیامبران هم دچار خطای اجتهادی شده اند» دیگر دوست شما باید بساط تهمت و دروغزنی اش را جمع کند.

بنده یادم هست زمانی، کثیری از شاگردان مدرسه ی شما از سخنان متواضعانه و مخلصانه وواقعاً کم نظیر کاکه احمد درباره ی اقرار به برخی اشتباهاتش (اشتباه در موضعگیری و رفتار نه در اصول و مبانی تفکر و بینش دینی اش ) در نامه ی مورخه ی 30/4/69 سوء استفاده کردند و آن را واژگونه تبلیغ نمودند و با بی انصافی تمام گفتند« وقتی کاکه احمد آن همه درباره ی اشتباهاتش می گوید پس پیروی از او موجب گمراهی است» و این برداشت ناصواب را ماهها و سال ها تبلیغ نمودند(2 ) در همان ایام برادران مکتب قرآنی گفتند:

« می دانیم که کاکه احمد به علت عدم آمادگی های لازم پرورشیِ یارانش برای انجام فعالیت های سیاسی ـ که به حکم اضطرار به آن تن داده بودند ـ به برخی اشتباهات در گذشته، تصریح نموده و همزمان به وضوح بر اعتقاد به صحت اصل مسیرش که برگرفته از آیه ی « یتلوا علیکم آیاتنا و یزکّیکم و … » است تأکید کرده است. ناگفته پیداست این اقدام شجاعانه و موحّدانه بسیار آموزنده و شایسته ی تحسین است امّا متأسفانه برخی به عمد یا غیر عمد به روش مغالطه با سرپوش گذاشتن بر قسمت دوم سخن او( تأکید بر صحت اصل مسیر ) و علم کردن قسمت نخست آن و تلویحاً تعمیم دادنش به کلّ افکار و اندیشه و حاصل زحمات آن بزرگوار تبلیغ منفی می کنند و البته کسی که انصاف و تقوا داشته باشد به دروغپردازی و عوامفریبی روی نمی آورد ».

اما شاگرد شما طبق عادت مألوفش هم چنان اشتباه در موضعگیری را به اشتباه در ایده و تفکر تعمیم داده و آن دو را خلط نموده و می نویسد: « اگر شخص رهبر … به اشتباه گذشته ی خود پی برد و به نقد یک ایده ی خود بپردازد » و وقتی با پاسخ ایضاحی و روشنگر آنان مواجه می شود هم چنان بر ادّعایش اصرار می ورزد و به جای نقد روش ناصواب خودش، برادران مکتب قرآنی را متعصب کور و دگم و جزم اندیش می خواند.

در اینجا به یک پارادکس و تناقص دوستتان که بر تمام مقاله اش سایه افکنده است اشاره می کنم تا معلوم شود نوشتارش واقعاً فاقد ارزش و اعتبار است.

هم چنان که می دانیم اگر کسی بخواهد درباره ی یک جماعت دینی قضاوت کند علاوه بر استناد به عمل کرد آنان لازم است مدت زمانی طولانی با معلمان و مسئولان آن جماعت از نزدیک دیدار و ملاقات و نشست و برخاست و بحث و گفتگو داشته باشد تا بتواند به خوبی با مبانی فکری و روش عمل کرد آنان آشنا شود، و الّا قضاوتش درباره ی آن گروه صحیح و منصفانه نخواهد بود.

حال، دوست شما از طرفی تلویحاً اقرار می کند که با پیروان مکتب قرآن، جلسات بحث و گفتگو نداشته است، زیرا؛ درباره ی آنان می گوید:« فرصت اندیشه ورزی و عقلانیت را از خود ستانده و از دیالوگ و گفتگو واهمه دارند. حتی با کسانی که به نقد اندیشه ها و عملکردهایشان بپردازد با خشونت و برخورد فیزیکی به وی پاسخ می دهند » و از طرف دیگر آن اوصاف و القاب سیاه و منفی را مسلسل وار درباره ی آن برادران ایمانی بکار می برد که برای ادّعای صحّت آن ها به دهها بار گفتگو و دیالوگ آن هم در جوی آرام و صمیمانه نیاز هست. بدیهی است این دو ادّعا کاملاً متناقض هستند.

البته بنده مطمئن هستم که دوستتان متأسفانه راست نمی گوید زیرا برادران مکتب قرآنی اهل خشونت و برخورد فیزیکی نیستند(3) ودر میان مردم از اعتبار و محبوبیت زیادی برخوردار هستند به علاوه در همه ی شهرهای کردستان جلسات بحث و گفتگو با افراد غیر جماعتشان داشته و دارند خصوصاً دروازه ی منزل مرحوم کاکه احمد به روی هر کسی باز است و می توان به آنجا مراجعه کرد و با افرادی از آن برادران به بحث و گفتگو پرداخت.

در پایان یادآوری می کنم که برادران مکتب قرآنی بحمد الله تاکنون عملاً اثبات کرده اند که هیچ پیوند و رابطه ای با رژیم ندارند یعنی نه از وزرات کشور مجوزی دریافت کرده اند و نه با وزارت اطلاعات رابطه و همکاری دارند. آنان تن به ذلت و خواری نداده اند و با عزت و سرفرازی بسر می برند و می دانیم چگونه به طور مستمر از سوی عمّال رژیم تحت فشار و اذیت و شکنجه و تهدید قرار می گیرند.

و سخن آخر اینکه، شما می دانید که هیچ کُرد با شرف و سنّی ستم دیده ای به عملکرد کسانی که با رژیم رابطه و همکاری دارند به دیده ی اغماض نمی نگرند.

با این وصف شایسته است به شما توصیه شود که به خود آیید و به دوستتان بفهمانید « براستی حیف است که همگام و همنوا با این رژیم علیه پیروان مرحوم کاکه احمد، آن مجاهد کبیر به کینه توزی مشغول گشته اید ».

والسّلام علی مَنِ اِتَبَعَ الحقَّ و الهُدی.

 

ناصحی خیر خواه

( از دوستداران پیروان مکتب قرآن )

25 / 09 / 90

———————-

 

پاورقی:

 

1- شاگرد شما متأسفانه با کینه توزی تمام دوبار « سادات قوم! » و « سادات و بزرگانشان » را برای مسؤولان و معلمان مکتب قرآن بکار برده است که اشاره به آیه ی 67 سوره ی احزاب دارد این آیه درباره ی مشرکان است که در جهنّم می گویند: «إنّا أطعنَا سادتنَا وکُبراءَ نَا فاضلّونا السَّبیلا» من نیز آن را برایتان بکار بردم اگر کار او را نیک می پندارید، پس این گونه مخاطب شدن زیبنده تان باد در غیر این صورت حق گلایه ندارید.

2- خواننده ی ارجمند! اشتباه نشود، منظور همه ی برادران اخوانی نیست، زیرا؛ بخدا قسم در میان آنان افرادی یافت می شود که بنده به ایمان و تقوا و صداقت و صفای قلبی و دین دوستی و تواضعشان غبطه می خورم. خدای متعال بر ایمان و تقوا و اخلاصشان بیفزاید.

3- اگر گفته شود مقصود رفتن جماعتی از آنان به روستای یکشوه است پاسخ این است که آنان برای برخورد فیزیکی به آنجا نرفتند و هیچ برخورد فیزیکی هم رخ نداد. اقدام آن برادران، تودهنیی بود به مسؤولان رژیم در منطقه که می خواستند در میان اهل سنّت جنگ برادرکشی راه بیندازند و از دور به تماشا بنشینند.

بیان دیدگاه