نامه شماره چهار

بسم الله الرّحمن الرّحیم

برادران عزیز و ارجمندم: اعضای محترم شورای مدیریّت! السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

مطالبی فراوان هست که می­خواستم برایتان بنویسم. امّا به­خاطر سبکتر شدن کار سنگین­تان، تنها چند فقره را، انتخاب می­کنم که فعلاً مورد نیازترند؛ و به­صورت یک متن واضح می‌نویسم تا ابلاغ و انتقال دادنش به همه­ی برادران و خواهران، آسان­تر باشد. به امید مدد الهی، شرح و توضیح کافی، برای وقتی دیگر.

مطلب اوّل: برای یکی از عزیزان، به تناسب مبالغه­اش در احترام، این داستان را تعریف کردم که: «دیوانه­ی» یکی از مشایخ (اصطلاحی است که بعضی از فرق متصوّفه­ی منطقه­ی خودمان، تازگی­ها، بکار می­برند)، وارد مجلسی می­شود که جمعی از اهل علم و دیگران، حضور داشته­اند. می­گوید: آی جماعت! بلند شوید؛ نامه­ی حضرت شیخ را آورده­ام. بهلول صفتی به‌نام «سه ید عه ­زیِزه  شیُت» ـ‌ به رحمت خدا شاد باد ـ پیش از هر عمل یا حرفی می‌گوید: جا کاکه گیان! ئه گه­ر نامه ­ی عه­زره ­تی شیُخ بیُ، هه ڵ سیِنه وه، نامه ­ی خودا هات چیِ بکه ین؟ مه گه­ر خ‍‍‍وُمان بکوژیِن! راستی، برادرانم! اگر برای من نالایق بی­ارزش، آن اوصاف و القاب را، به کار برید، برای بزرگواران، و ـ‌ مثلاً‌ ـ برای حضرت خاتم رسل ـ­ص­ـ چه می‌گویید؟ یکی از عزیزان واقعاً ارجمندم نوشته بود: «… به خدا بگو که …»!!! ببینید: حتّی بنی­اسرائیلِ بی­رعایت، چنین عبارتی را، به­کار نمی­بردند؛ و حدّاکثر، می­گفتند: «أُدْعُ لَنا رَبَّکَ»! درباره­ی عکس هم، بارها و بارها گفته­ام: اگر در حدّ عکس یکی از دوستان و کسان، رعایت شود، بی­اشکال است؛ و اگر بیشتر، ممکن است به «شرک»، منتهی شود. یاران عزیزم! «مَنْ حامَ حَوْلَ الْحِمیٰ، یُوشَکُ أنْ یَقَعَ فیهِ»[۱]. هیچ حمایی، به اهمّیّت حمای عقاید نیست، آن ­هم در «توحید». مبادا در حیاتم یا پس از مرگم، در قول یا عمل، تکریمی مبالغه­آمیز کنید (و مثلاً: چیزی بر قبرم بیفزائید غیر مأذون)، که زمینه‌ساز «تعدّی از حدود خدا» باشد؛ و حتی تدریجاً به «شرک» خفیّ یا حتّی جلیّ، بینجامد.

مطلب دوم: به­راستی از آن همه اتلاف عمر، پشیمانم. اکنون از بحث­های دور و دراز «ذهنی محض» جدّاً بیزارم، حتّی از بحث­های «فقهی» و «کلامی»؛ و حتّی از بحث­های «قرآنی» جز آنچه برای «تزکیه»[۲]باشد (اگر نیاز به سؤالی ضروری، پیش آید ـ‌ مانند استفتای اخیر هیأت محترم قضا و افتاء‌ـ یا اگر ـ‌احتمالاً‌ـ تدریس یکی از علوم، لازم شود، ادای تکلیف، مرغوبٌ­عنه را، مطلوب می­سازد). اگر کسی از خواهران و برادران عزیزم، سؤالی داشت، در صورت تناسب، با یارانِ «مجموعه­ی اخاء»، مطرح کند. به جواب لازم نرسید، از اعضای شوریٰ، یا هیأت، بپرسد. و چنانچه باز نتیجه­ی مطلوب حاصل نشد، برای این برادر ریش سفید (یا: ریش سفیدتر) بنویسد.

مطلب سوم: قبلاً نظرم را درباره­ی مباحث «اجتهاد و تقلید»، شرح داده­ام. خلاصه اینکه:

هر فردی از ناآگاه­ترین تا آگاه­ترین، در زندگی جمعی، هم به اجتهاد، محتاج می­شود هم به تقلید. منتهیٰ، بالا و پایین بودن آگاهی در هر زمینه، سبب گسترده­تر یا محدودتر شدن میدان نیاز به این یا آن در همان زمینه می­گردد. پس، بدیهی است که با جواز «اجتهاد» و حتّی لزوم آن در شرایط خودش، در فقهیّات، مخالف نیستم. آنچه هست، مخالفتم با «سهل‌گیری فراوان» است، چندان­که حتّی ناآشنایان به علوم مبانی ضروری در شناختن کلمات و ترکیبات قرآنی و حدیثی، به اجتهاد در مسائل عملی دینی بپردازند (که می­توانید: سنگینی زیان آن را هم برای خود آنان و هم دیگران، تصوّر کنید)؛ همچون مخالفتم با «سخت­گیری فراوان»، چنان­که اهلیّت­داران قلبی و ذهنی هم، از اجتهاد حتّی در مستحدثات، منع شوند. اگر «تقویٰ» و «علم به مبانی و مقاصد حتّی در حدّ موضوع» و «فهم» و «ذوق»، جمع شدند، آنگاه، اجتهاد به تناسب شرایط، جایز است، یا واجب؛ والّا، حرام. (امّا همچنان‌که بارها، لفظی، و کتبی در جزوه­ی اوّل یا دوم «دین و انسان» بحث شده، تا زمانی که عامل وحدت امّت یعنی: «شوریٰ» ـ با آن معنی که می­دانید ـ وجود ندارد، باید: اجتهاد، با جستن طرق و وسائل جلوگیری از رفتن به سوی «تفرّق بیشتر» حتّی در شرعیّات، و حتّی در تنها سیاسات، همراه باشد. هرگاه با مدد الهی، مجدّداً شورای اولی­الأمر تشکیل گردید، آنگاه است که: دیگر، «اختلاف نظرِ» لازم از اجتهاد، نه عامل درد شرک­آلود تفرّق، بلکه «رحمت» است و، عامل نیرومند حرکت مثبت امّت). بنابر آنچه گذشت:

اوّلاً: احتیاط مرسوم چند قرنه­ی منطقه را، که به فارغ التّحصیلان علوم و معارف اسلامی، تنها اجازه­ی «افتاء» ـ‌آن ­هم به راجح مذهب‌ـ می­دادند و، «تدریس» (نه اجتهاد)، بالفعل، لازم‌الرّعایه می­دانم؛ و به کسی، اجازه­ی اجتهاد نمی­دهم نه در مذهب، و نه بین­المذاهب، و نه آزاد (یعنی: استنباط مستقیم احکام با کمک ادلّه­ی اجمالی از «ادلّه­ی تفصیلی»). شاید: ۱ـ هم اکنون، کسانی، واجد شرایط باشند؛ و من آشنایی کافی با آنان نداشته باشم؛ و ۲ـ به امّید مدد الهی، بسیاری از عزیزان هم مسیرم برسند به درجاتی که بنده از شاگردیشان بهره گیرم [در اینجا مناسبت دارد به این واقعیّت اشاره کنم که: سابقاً که ناپخته­تر بودم، لذّت می­بردم از اینکه: نکته­ای تازه را درک کنم. امّا الآن که کمی بر «خودخواهی»، غالب شده‌ام، آرزو دارم: یافته­ام را بروز ندهم ـ‌ مگر در صورت لزوم‌ـ تا در جایی، از «ثقه­ای» ببینم. و چه اندازه آرزو می­کنم که: یکی از عزیزانم، یا هر مسلمانی دیگر، آشنا یا ناآشنای بالفعل، در هر جای دور یا نزدیک، به جایی برسد که: در کلّ حرکت دینی، با تمام اطمینان و آرامش خاطر، از پیرویش، لذّت برم!]

ثانیاً: قرنها است که: متأسّفانه، در اکثر مناطق، «اجازه­ی روایت حدیث»، متروک شده؛ و هر کس، با مختصری آشنایی، حدیث روایت می­کند؛ یا حتّی به حدیث، فتویٰ می­دهد (که این، به معنی بالاترین درجه­ی اجتهاد است یعنی: اجتهاد آزاد[۳]). امّا اگر کسی، رأی مرا بخواهد، به کسی، اجازه­ی «روایت مطلق» را نمی­دهم (روایتِ تنها نه فتویٰ، که شأنی بالا دارد)، مگر پس از اطمینان به تقوی و به فهمش، و به تسلّطش در علم به قرآن و در شروط اعتماد به روایت (که این شروط، فراوان است). زیرا «روایت تنها» هم، گاهی، مساوی است با همان فتویٰ به حدیث (= اجتهاد آزاد) در فقهیّات؛ و گاهی هم مساوی است با: نسبت دادن سخنی مخالف دین، در فقهیّات یا غیر آن، به رسول بزرگوار رحمت ـ­ص­ـ ! و راستی، آیا محبّ صادق آن حضرت، به چنین بی­ادبی و چنین معصیت و چنین خیانتی، راضی خواهد بود؟ (امّا ممکن است: گاهی با روایت محدود یعنی: روایت تعدادی معیّن از احادیث، موافقت کنم)

مطلب چهارم: قبلاً درباره­ی تنها رفتار مردان با زنان، تذکّراتی داده بودم. نپرداختن به بحث از روش مثبت زنان، به معنی بی­نیازی آنان از تذکّر نیست. در بینش ما ـ مسلمانان ـ مرد و زن، از نفس و ماهیّتی واحدند با «ذاتیّات» و «اعراض عامّ» همانند. اگر احوال جامعه­ای، موجب عدم سلامت روحیّات هر کدام گردید، دیگری نیز، معمولاً گرفتار می­گردد (هر چند با تفاوت نوع و درجه­ی گرفتاریها. زیرا ممکن است: به تناسب شرایط خاصّ اجتماعی، یا روانیِ متناسب با تفاوت «وظایف» و «جسمیّات» (که این دو، متناسب هم­اند)، «خاصّه­هایی» متفاوت را دارا باشند). امّا چون در جوامع گرفتار اخلاق مادّی، معمولاً بُرد با «مادّه» است (به­ معنی اعمّ)، و «اَلحَقُّ لِمَن غَلَبَ»، مردان ـ‌که به تناسب همان شرایط، و جسمیّات و وظایف، قوی­ترند‌ـ اگر فردی، هر چند از نظر عقیدتی واقعاً مؤمن، دارای اخلاق مادّی باشد، از قوی‌تر بودن، برای ناز فروختن و، زورگویی نسبت به زن، استفاده می­کند! (حتّی ممکن است: نسبت به فرزندان خردسال هم که «فعلاً» ضعیف­تر از پدرند!) به این دلیل بود که: برادران را، بیشتر نیازمند تذکّر دیدم (آخر هر چند صمیمانه بخواهیم: پیرو اسلام باشیم، و حتّی در عقاید و افکار، اصلاح شده باشیم، باز پیمودن مسافت طولانی مابین «اخلاق مادّی» تا «اخلاق دینی» ـ که «تزکیه»، ثمره­ی آن است ـ کاری است وقتگیر و دشوار). ولی اکنون برای دختران و خواهران عزیزم هم، چند تذکّر را ضروری می­دانم:

در هرگونه رفاقت دو نفر ـ‌خواه زن و شوهر، یا غیر آنان‌ـ «بهترین، و خوشبخت­ترین رفیق،آن است که: رفیق را در جهت کمالات، حرکت دهد». همان­گونه که: مرد پیرو واقعی قرآن، آن است که: «خَیْرُکُمْ لِأهْلِهِ» باشد، زن پیرو واقعی قرآن هم، آن است که: برای شوهر و فرزندان، با محبّت و دلسوزی، تشویق­گر به «تقویٰ» و «محبّت» و «صله­ی رحم و روابط»، و «صبر و استقامت» باشد؛ نه اینکه آنان را، با بدگویی از دیگران، یا حسد به این و آن، و امثال این رذائل و بی­شخصیّتی­ها، به سیاه­دلی و، بدخویی و، قطع رحم و رفاقت و، «هه­لُپه هه­لُپ» برای مادّیات به خاطر «تجمّل و زیاده­طلبی»، و کم تحمّلی در برابر سختی­ها و گرفتاری­ها و، رقابت پست با مال­داران، گرفتار کند. امیدوارم همین «اشاره­ی تمام کوتاه»، برای همه­ی خواهران و دختران ارجمندم که خود را پیرو مکتب قرآن می­شمارند، کافی باشد. زیرا درست گفته­اند که: در غالب امور، «عاقلان را، اشاره­ای کافی است». در اینجا این مسأله­ی مهمّ را هم اضافه کنم که: تکلیف مسلمان، ترک آمد و شد با خانه­ی یتیمان، به­خاطر حذر از تحمیل خرج به آنان نیست. بر عکس: به منظور جبران خلاء محبّتی، و مراقبت در پرورش سعادتمندانه­شان، نوازش و، آمد و شد را باید بیشتر کند. امّا با روشی عادی، نه تحقیرآمیز و دل­شکن، بکوشید که: کمتر، تحمیل خرج کنید؛ و به هر صورت که پذیرایی لازم آید، در نظر داشته باشید: به طریقی احترام­آمیز، و به­طور تقریب، هزینه­ها را جبران کنید که اجرتان، بسیار عمده خواهد بود. تعبیر خواب یکی از برادران که: «در خواب به حضور مبارک حضرت رسول ـ­ص­ـ شرفیاب شده بود؛ و آن سرور، مبلغی از پول آن برادر را، برداشته بودند»، همین است (امّا اینجا، مناسب تفصیل نیست).

مطلب پنجم: می­دانید که: حاصل شدن «اعتماد درست و بجا» به اشخاص، در طول تجربه و رفاقت پیش می­آید. رفاقت طولانی من با بعضی از یاران قدیمی ـ‌که بسیاری، از دوران کودکی­شان شروع شده‌ـ ، موجب این اندازه از اعتماد گردیده که: اگر در موضوعی، با آنان مشاوره کنم، می دانم: آنچه را که می‌دانند ‌ـ‌خواه درست بدانند یا نادرست‌ـ صادقانه بیان می­کنند. کاکه سعدی و کاکه فؤاد و کاکه ماجد و کاکه هادی از جمله­ی آن یاران هستند. امّا این اعتماد، به­ معنی تصوّر بی­عیبی نیست. و می­دانم که بعضی از آنان، تلاشی بسی کمتر از دیگران دارند و؛ مشقّت کمتر کشیده­اند (آخر «صداقت»، صفتی است جدا از این امور مهمّ). و نیز می­دانم که: در میان عزیزان هم­مسیر ـ‌‌ برادران یا خواهران ـ غیر از عدّه­ای دیگر نیز که می­شناسم، ممکن است: ده­ها و صدها نفر باشند کاملاً با صداقت و شایسته­ی اعتماد. ولی چون «مَا کَانَ اللهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ»[۴]، بشرِ محدود الإدراک، بدون رفاقت و تجربه­ی لازم، نمی­تواند به: «واقعیّت­های یقینی» هم، پی برد. امّا دلیل اینکه: در ملاقات­ها، معمولاً با چهار نفر مذکور، دیدار دارم، شرایطی است که وجود دارد. اگر در زندان سنندج یا هر شهر دیگر بودم، معلوم است که: دیدارهای ملاقات، با کسانی دیگر از یاران مورد اعتماد ـ‌که الحمدلله، زیادند، و خدا بیشترشان کند‌ـ پیش می­آمد. پس، این اعتماد، و این دیدارها، موجب تحریک حسّاسیّت، و یا ـ خدا ناکرده ـ سوءظنّ نگردد. دل مسلمان، پاک است از بسیاری از گمان­ها. زیرا ممکن است بعضی از آن بسیار، «گناه» باشد؛ که گناه، او را پست و کوچک می­کند؛ و از محبوبیّتش نزد خدا و محبوبان خدا می­کاهد. و اگر گرفتار چنان آلودگی قلبی ـ در این مورد خاصّ یا هر مورد دیگر ـ بوده­اید، بکوشید: با پشیمانی و توبه­ای صمیمانه و نصوح، دوباره، «دلِ» خود را جلا دهید. بدانید که: محبّت و، حسن ظنّ بی­مورد، برای «قلب»، ضرر ندارد؛ حتّی خیر هم دارد (هر چند ممکن است: گاهی، اگر با «حذر»، همراه نباشد، ضرر مادّی، ازآن بار آید. امّا اگر با «حذر» همراه گردید، این ضرر هم پیش نمی­آید).

مطلب ششم: همه می­دانیم که: حفظ صحّت، از مهمترین واجبات است؛ و می­دانیم که: در وظیفه­ی حیاتی «نظافت»، نظافت خوراک و ملابسات آن، مقدّم است بر همه. من هم، در زندان­های عمومی، با شنیدن اظهار نظرهای آگاهان (که در آنجا، به ­خلاف حالت کاسب‌کارانه‌ی بعضی از پزشکان، همه­گونه معلومات خود را، صادقانه، عرضه می­کنند. و ممکن است: اثر اخلاق مادّی در آنجا، تحریک­شان به رقابت در «هر چه درست­تر گفتن» کند!)، دانسته­ام که: ظرف روحی، نظافت بردار نیست و؛ موادّی زیانبار از آن، وارد غذاها می­شود که ممکن است: تدریجاً به سلامت جسم بعضی، صدمات عمده بزند. بنابراین مسلّمات، سفارش می‌کنم که: بکوشید، ولو با تعاون، و حتّی با کمک مکتب به کم­دست­ها، همه­ی پیروان مکتب، به­جای ظروف روحی (که سابقاً چون به مضرّاتش، آگاه نبودم، به­دلیل ارزانی و غیر شکستنی بودن، طرفدارش بودم) ظروف دیگر، و خصوصاً ورشوی ـ که از مسِ تمیز کرده هم، تمیزتر است و ممکن است خیلی گران­تر هم نباشد ـ تهیّه کنند. درست است که: گران ­قیمت است؛ امّا اگر عمر طولانی آن ­را به حساب آوریم، در مقایسه با ظروف ملامین هم ـ‌که بالنّسبه تمیز است؛ امّا نه مانند ورشو‌ـ ، خیلی ارزان در می­آید. زیرا اگر با کارد و سایر برنده­ها و خراشزن­ها، خراش نیابد، معمولاً تا نسل­ها، خراب نمی­شود. و در هر حال، چون شرعاً جایز نیست، استفاده از ظروف روحی ـ جز در اضطرار ـ ، ادامه یابد، نباید قیمت­ها را مقایسه کرد (واردان به «اصول»، این مسأله را توضیح دهند). اگر به مقدار زیاد سفارش دهید به کارخانه­ها و با مسؤولیّت و نظارت اشخاص وارد به کار، اقدام کنید، طبعاً نتیجه، ارزان­تر و بهتر خواهد بود. امّا از حالا به این چند نکته توجّه کنید که: ۱ـ دستگیره­ها، جدا ناشدنی و، غیرشکستنی باشد. ۲ـ ساختمان ظروف، ساده و بدون زاویه­های حادِّ ناسازگار برای نظافت، باشد. ۳ـ کاسه و بشقاب و، سایر ظروف، دارای لبه­ی تاخورده نباشند که کثافت، در زیر آن می­ماند و، پاک نمی­شود؛ و حتّی شستن آن، موجب ناتمیزتر شدنِ هم خود ظرف، و هم سایر ظروف می­گردد.

                                                           دعا گوی سعادت روزافزون همه: برادرتان : احمد

                                                                                                       ۲۲/۱۱/۶۹

 دریافت نسخه پی دی اف

بیان دیدگاه