نامه به فرزندش محمد ژیان
نامهی کاکه احمد مفتیزاده به فرزندش محمّدژیان
بسم الله الرحمن الرحیم
فرزند عزیز و دلبندم، برادر دینی ارجمندم محمّدژیان گیان! السّلام علیکم ورحمة الله وبرکاته. پارسال نصیحتنامهای برایم نوشتی که اقدامی بسیار بجا و درست بود.
اگر من همیشه وضع زندگیم چنان بوده، که بهر جهتی از جهات نتوانستهام وظیفهی پدری دلسوز را نسبت به تو ادا کنم، اکنون که این گرفتاری برایت پیش آمده- و من نیز فرصتی برایم فراهم شده- خود را موظف میدانم، لااقل بحکم « إِذَا حُیِّیتُم » نصیحتی برایت بنویسم، اگرنه بهتر از نصیحت صمیمانهی تو، لااقل درحد آن.
ڕۆڵه گیان! میدانم که الحمدلله، جوانی باایمانی. و دنیا را معبری بیش نمیدانی. امّا چون سن و سالت کم است، و هنوز تجربهی زیادی نداری، ممکن است قلبت کوچک باشد، و با درک و فکرت، هماهنگی کامل نکند، و خدا ناکرده، برخورد روحی و ظاهریت با این حادثه و مسائل مربوط با آن چنان باشد، که برایت بیسود گردد (درحالیکه میدانی: هر بلایی، برای مؤمن واقعی سرچشمهی خیر و برکت است). آنچه در این باره آرزو دارم برایت بگویم، زیاد است و در یک نامه نمیگنجد. پس ناچار، آنچه مهمتر است مینویسم:
اوّلین مطلبم این است که: قلبت را، بر «صبر» و «تقوای» همراه با رضا و شکر (شکر بمعنی قدردانی واقعی و صمیمانه) تشویق کن. مبادا وسوسههای گوناگون شیطان، نگران و پریشانت کند(آخر همیشه وسوسهی شیطان، مایهی بهم خوردن آسایش ضمیر و آرامش خاطر و گرفتارشدن به اضطراب و رنج است، برای حال و یا برای آینده- دور یا نزدیک). مبادا از شیطان بپذیری که: ما اخلاص داشتیم، پس این گرفتاری، دیگر چیست؟! راز حوادث«اُحد» را در قرآن و خصوصاً در اواخر«آل عمران»، با بینائی قلبی مطالعه کن، تا دریابی که آن پیشروان نیز، به «بلا» احتیاج داشتهاند؛ زیرا در آنان نقایصی وجود داشته که شایسته رسیدن بلایشان گرداند: « أَوَ لَمَّا أَصَابَتْکُمْ مُّصِیبَةٌ- قَدْ أَصَبْتُمْ مِّثْلَیْهَا- قُلْتُمْ أَنَّى هَـذَا؟! قُلْ: هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) ببین که آن مجموعه نمونه امت، هم در جمعشان، و هم در قلوب و صدور افراد، اشکالاتی وجود داشته که (ابتلای صدور)و(تمحیص قلوب) برای افراد«وَلِیَبتلی اللهُ ما فی صُدورِکُم و لیمحِصَ ما فی قُلُوبِکُم» و تمحیص و تمییز صف برای جمع « وَلِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ» و« مَّا کَانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى مَآ أَنْتُمْ عَلَیْهِ، حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ»، لازم بوده است(دیگر حتماً خودت جواب این مسأله را میدانی که: از یک جهت، ایرادهای خودمان است که نتایج تلخ بار میآورد. و از طرف دیگر رحمت الهی است که وعده« وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِّنَ الْخَوفْ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ….»را میدهد- که این بلاها همان نتایج تلخ ایرادهای خودمان است-. دقت کن! همانجا که میفرماید: « هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِکُمْ»، به دنبال آن میافزاید: « إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ». با این حساب بدیهی است که ما- علیرغم گمان اخلاصمان- تا چه اندازه به ناخالصیهای فردی و جمعی و به گناههای درونی وبیرونی(و خصوصاً درونی)، آلوده هستیم، و چه اندازه به ابتلاء و تمحیص نیاز داریم.(یادت هست که در دوران قیام تا مدتی پس از انقلاب. اضافه بر شلوغیهای طبیعی و ساختگی، چه زیاد بودند کسانی که با (انتظارهائی!) اطرافمان را پرکرده بودند؟ اما وقتی متوجه شدند که: نه، در برنامه ما، از درست کردن دم و دستگاه و جاه و جلال خبری نیست، کم کم پراکنده شدند؟ بیتردید هنوز هم، نمونهها و حالتهای نامطلوب دیگر، هم در جمع طرفداران مکتب قرآن، و هم در قلوب افراد، وجود دارد، که شاید- به امید خدا- با این بلاها برکنار یا برطرف شوند).
مطلب دوم این است که: برای سبک شدن شدائد، اولاً مرگ و قیامت را حاضر و نزدیک بین. ثانیاً نمونهای فراوان از زندگی عزیزان بزرگوار گذشته، و زندگی میلیاردها مردم مستضعف سراسر دنیا در گذشته و حال را در نظرت مجسم کن، تا به جای تأثُر منفی، احساس مسؤولیت نسبت به بشریتی که با محروم کردنش از وسیله سعادتش، یعنی دین خدا، انواع بدبختیها را به او میچشانند، افزوده گردد (از این واقعیت حسرتآور، گذشته، میتوانی جریاناتات اثنای بعضی برنامههای مطلوب و مطبوع را هم، از قبیل سفرها و صحراها و شکارهاو… به یاد آوری، که یک یک کارها و مسایل روزمره زندگی، با صورتهایی واقعاً نامطلوب، انجام میشوند.
اما چون این جزئیات، لازمه اصل برنامه هستند، به آسانی پذیرفته میشوند، پس برای ما رضای خدا- اگر دارای دلهای زنده هستیم – و بهشت، اگر به آسایش و خوشی توجه داریم، باید از آن برنامهها، مطلوبتر و مطبوعتر باشد). جایت گرم و هوایش نامطبوع است؟ زندگی کشاورزان و کارگران بیابانهای سوزان، و کارگران کارخانهها ومعادن را به یادآر. آب، گرم است؟ مردم مناطق گرمسیری را به یادآر، که از آب گرم و بدطعم و بوگند چاهها و انبارها هم نمیتوانند تا اندازهی اشتهایشان بخورند. (دیگر چه بگویم که عاطفهای نیرومند و شفاف هرگاه آبهای اکثر جاهای حجاز را به یاد آورد که عزیزترین عزیزانمان، از آن نوشیدهاند، ممکن است اشتهای آب یخچالها، از سرش برود). فرصت برای نظافت خود و لباس و وسایل کم است؟ اولاً وضع همان مردم مناطق کمآب را بیادآر که در حد آشامیدن دلبخواه هم، آب ندارند چه برسد به نظافت کامل. حتماً وضع آن منطقه کردستان را شنیدهای که سگهایشان (کاسهلیس) هستند! ولابد وضع همان چند ده با یک انگشت آب را هم بیاد داری که به مناسبت برنامه (مهلا جهژنی) یا (ملا رمضامی) خودم در کردستان عراق، تعریف کردهام، (مواظب باش حالتِ ضمیرت چنان باشد که: به جای تأثر منفی، صمیمانه خدا را شکر گوئی و قدر دانی. زیرا میدانی که هر بلایی برای یک بنده مؤمن، ممکن است مایه خیرهای فراوان گردد: « فَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئاً، وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً). بیمحبتی و تحقیر میبینی؟ محرومان و مستضعفان معنوی(و مادی) تمام عالم را ببین. بعلاوه تو بکوش که نیات و احوال و افعال و اقوالت، مورد قبول خدا باشد، دیگر وقتی در نزد خالق، محبوب و مکرم هستی، بیمحبتی و اهانت خلق، چه اهمیتی دارد؟ و متوجه باش که: اگر آمال روحت هم، خدا ناکرده، مادی باشد(مانند حب قدرت و احترام و شهرت و محبوبیت، وعلاقه به انتقامجوئی و…، که اینها هرچند از امور معنوی( البته منفی) هستند؛ ولی از جهت ارتباط مسقیمشان با نفس و از جهت (دنیائی بودن)شان، از امور مادی به حساب میآیند،در آن وقت است که از بی مهری و توهین خلق رنج میبری. والا هراندازه از این آمال شرکآلود، آزاد شوی، به همان اندازه هم، کیفیت قضاوت، و یا برخورد مردم، برایت بیاهمیت میشود. بحثی را که با عنوان (رضایت خدا، و سعادت خلق، نه رضایت خلق) داشتیم، به یادآر(البته این هست که: اگر برخورد منفی از طرف برادر باشد، تلخ است. اما این، یک امر عارضی است- که خدای ارحمالراحمین به قدرت خودش اصلاح فرماید-). اما در مورد خوراک، فکر نمیکنم شخص تو، نگرانی داشته باشی. زیرا به هر حال، خوراک زندان، از خوراک خانه خودت و پدرت که بدتر نیست! اگر سایر برادران ناراضی باشند، دلداریشان ده. و هم خودت و هم سایرین، زندگی سه ساله پیشوای محبوبمان و همه پیشروترین پیشتازان اسلام را در شعب ابیطالب بیاد آورید. اگر هم در انفرادی هستی بدان که: این بستگی به روحیه خودت دارد که حالت تنهائی را فرصتی طلایی، یا وضعی رنجآور شناسی. حالت باعظمت عارفان صادق را در کلبههای واقعاً تنگ و تاریک تنهایی، بیاد آر. از مردم غالباً مساوی فرار از مهمترین تکالیف بزرگ و کوچک دینی است. مابین اغتنام تنهایی و اهتمام به هدایت خلق، و همراهی با آنان در عبادات و غیره، حدی مطلوب به تناسب حالت روحی و نیاز پرورشی گوناگون هر فرد، وجود دارد: که مطلوب اصلی، شناختن آن حد، و اهمّیت دادن به آن است. و بهرحال این فرصتهای تنهایی که گاهی پیش میآید، هر فردی، در هرحدی اگر علاقهمند به پرورش قلب خود، و سلطه آمال نفس امّاره و وسوسههای شیطانی باشد، میتواند از آن بهره گیرد.
این تذکراتی که در مطلب دوم بود، مسائل ثانوی – با تفاوت درجه- هستند؛ واِلاّ- ڕۆڵه گیانهکهم!- اگر مطلب اصلیت، رضای خدا باشد، خود به خود همه چیز آسان است.
مطلب سوم این است که: مابین وضع زندان در گذشته و حال، تفاوتی هست: که اگر بر احوال قلب، و حتی بر فکر، مراقبت نشود، ممکن است وضع فعلی، با وجود نامطلوب بودن برای هر مسلمان- یا شاید: به همین جهت- موجب گرفتاریی خطرناک به نوعی شرک کشنده گردد.
سابقاً در زندان سروکارت به کسانی میافتاد که غالباً فکر و خوی مادی داشتند و هر چیزی را که رنگ و بوی مسلمانی داشت، حقیر نگاه میکردند (مگر افرادی در سطح بسیار پایین که در فساد و بدمستیهای بلاها، شرکت نیافته بودند). بنابراین، وسوسه شیطان، یا غریزه حب نفس، نمیتوانستند وسوسهات کنند که: «نماز بخوان، روزه بگیر، قرآن بخوان و…» تا در چشم طرف حسابها، احترام یابی (البته، وقتی میرفتی زندان عمومی، دریچه این وسوسه بازمیشد. زیرا در آنجا- صرفنظر از ماتریالیستها، که طبعاً قضاوت وحب و بغض آنها اهمیتی ندارد- مردمی مسلمان و ارجمند زندگی میکردند که برایت ارزش داشتند). اما اکنون اکثریت بسیار عمده آنها که در برابرت جبهه گرفتهاند(شاید هم آنان گمان کنند که ما در برابرآنان جبهه گرفتهایم)، مسلمانانی با تقوی و جوانانی دلپاک هستند که از عبادت لذت میبرند، و هرچند در بعضی از مسایل مسلمانی، با تو اختلاف داشته باشند، در اساس مسلمانی و علاقه به خداپرستی، باتو برادرند و، غل و غشی در اعماق قلب ندارند(اگرهم این حادثه را در نظر میگیری، اولاً اکثریت عمده طرف، سوء نیتی ندارند، و ثانیاً شاید خدای توانا، همین ماجراها را، وسیله هدایت یا سعادتی برای هر دو طرف سازد. و شاید پیش آمدن این جریان بدنبال حملههای احزاب غیراسلامی، سران حکومت را هم متوجه خطر اصلی وسوسهها و اختلافافکنیها گرداند). الغرض ذات همین وحدت دینی و هماهنگی عاطفی ممکن است منفذی شود برای ورود وسوسه به قلب.
(تفاوت خواهش نفس و وسوسه را میدانی، آن، مانند حالت است و جریان، و این مانند جرقه و تکان. و اگر مؤمنی حالت فرمانروائی نفسش در مسئلهای ضعیف شد(نه اینکه از بین برود، که دیگر، «اطمینان» و آرامش کامل حاصل میشود)، آن وقت خواهشهای نفسی هم، مانند القاءآت شیطانی، حالت وسوسه را مییابد). به امید خدا، آنقدر قوی هستی که در این چنین مسائلی، خصلت فرمانروائی( امّاره بودن) را از نفس گرفته باشی. واگر هم آنقدر قوی باشی که در این هوسهای مشرکانه، نفس را کاملاً سرکوب کرده باشی، و اطمینان نفس برایت حاصل شده باشد(و با امید خدا چنین هستی)، باز بسیار امکان دارد: قبل از شروع عبادت، یا در اثنای آن و یا پس از اتمام آن(که مابین این سه صورت، و طرق چارهشان تفاوتهائی هست: که توضیح آن، وقتگیر است)، آثاری ضعیف یا قوی از همان تکانهای وسوسه شیطانی بر قلبت وارد شود. فعلاً در این باره همین اندازه تذکر را کافی میدانم: مبادا اجازه دهی این تکانها جا در دل پیدا کنند. برخورد تحقیرآمیز و نگاه پرتنفرت نسبت به آنها، بسیار سریع و شدید باشد. دقت کن که خوب مواظب هم حالت بروز وسوسه، و هم نحوه عکسالعمل باشی. مبادا توجیههای شیطانی، یا آمال متفاوت نفسانی(که به طور غیرمستقیم میتوانند یا همان موضوع ارتباط یابند)، نسبت به قضیه، بیاعتنایت گرداند(مثلاً: جلب محبت مسؤلان امور و سایرین به وسیله عبادت، ممکن است وسیلهای گردد برای جلب فلان خیر و فلان خیر، و یا دفع فلان شر و فلان شر. نسبت بخود، و یا دیگران(!) و امثال این فریبکاریها).
متوجّه باش که:
اولاً: اگر خدا بخواهد قادر است، نتیجه این «ناخالصی» را معکوس گرداند. و قلب آن کسانی را که شریک عبادت شدهاند، پر از تنفرگرداند.
ثانیاً: راهی خداپسند را برای بیدار شدن محبت و زنده شدن عواطف برادری پیدا کن، نه اینکه به گناه آنهم: «شرک» توسل جوئی!
ثالثاً: همان خدای مقلّبالقلوب، اگر بخواهد(و طبعاً فقط اوست که میداند خیر ما و دیگران در چیست) میتواند دل طرف حسابهایت را بدون تلاش تو(اما البته تو در هر حال، باید ملتزم باشی به آنچه خداپسند است)، به محبت آورد.
رابعاً: از کجا میدانی که آنچه تو از پیدا نشدن آن محبت میخواهی(مانند: احترام، فرصت دادن، جای خوب و مطبوع و حتی آزادی)، برایت سعادت میآورد؟ کجا مطبوع و خوش بودن مساوی با سعادت و خیراست؟، عسی ان تحب شییاً وَهُوَ شرٌلکم.
خامساً: چگونه اطمینان داری که اصلاً پیدا شدن محبت، منتهی به آن آمال، و از جمله: آزادی میشود؟ امیدوارم ماجرای برخورد حضرت یوسف- ع- با خواب دو جوان، و دنباله ماجرای آن زندان را- که 8-9ساله بودی برایت تعریف کردم- فراموش نکرده باشی .
و سادساً: گیرم همه احتمالات، طبق حساب درآمد، فردا با آن نماز و عبادت (پوچهڵ)چه میکنی؟
روله گیانهکهم! دهخیلت بم. لاتشرک باللهِ. إن الشّرک لظلمٌ عظیم. نه ظلم به تنها خودت بلکه به تناسب مقدار اثرت- بدانی یا نه، و کم و زیاد، و امروز یا فردا- به خودت و دیگران هم. حداقل ضرر متعدی چنین شرکی، آلوده شدن مجموعه هم مسیران؛ و بعد هم، آسیبپذیری و استحقاق رسیدن بلا است(مسئله «تمحیص» را بیاد آر). و پناه بر خدا از دیگر ضررهای بیشمار آن؟ و راستی که: شرک، ظلمی بزرگ است. از همه اینها گذشته، اساساً چرا از زندان و شدائد آن، بیطاقت شوی؟
تو که میدانی- قبلاً هم اشاره کردیم -: حساب خیر و شر، همیشه موافق حساب ما نیست (خصوصاً در مسایل معنوی انسانی، از قبیل همین گرفتاری). و میدانی که در دعاها، تعیین صورتهای مشخص، چه اندازه جاهلانه است؛ مگر صورتهایی عام و معلومالنّهایه مانند دعاهای امان از فلان شرک و فلان معصیت و فلان«شر»؛ و یا حصول اطمینان قلب و تقوی و اخلاص در فلان قضیه و امثال اینها برای خودت و غیرخودت؛ و یا دعا برای بعضی صورتهای جزئی که منتهی شدن آنها به خیر دنیا و آخرت، و یا یه شر دنیا وآخرت، معلوم باشد. دعای عاقلانه و مطمئن، معمولاً عام و جهت و نهایت روشن باشد. سرمشق ونمونه هردو مانند همه دعاهای قرآن و یا دعاهای مأثور و مسلّم در سنت است؛- امّا با درک اینکه: چه کسی، در چه شرایطی، صلاحیت چه دعایی را دارد- زیرا دعای بدون اهلیت و تعهد، پررویی و بیادبی است-؛
مطلب چهارم اینکه « وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ…» مواظب ظاهر و باطنت باش، که به دلیل پیش آمدن این گرفتاری، ظاهرت، با اخلاق غیراسلامی مانند بیاحترامی یا بیمحبتی نسبت به کسانی که ظاهراً در مقابلت هستند، امّا- همانطور که بارها شنیدهای- در نیت و ایمان، برادرانت هستند، آلوده نشود، و بر باطنت نیز، زیغ تنفر و انتقامجویی- که ازخصال مادی هستند- و آرزوهای کور و کر، مسلط نگردد. خصوصاً در اوقات دعا، مواظب احساساتش باش چیزی از خدا نخواهی که اگر قبول کند، نتیجهاش پشیمانی، و سلطه دشمنان دور و نزدیک، و ضعف و آزار و رنج بیشتر مسلمانان- همه مسلمانان-باشد. (واقعا، این واقعیت نه تنها در تکالیف عملی، بلکه در عالم درون نیز، انسان را دچار تعارض و سرگیجه میکند که: از طرفی، دشمنان دور و نزدیک، در کمین انقلابی هستند، که همه مسلمانان، به آن دل بسته بودند، و انقلاب هم موجودیتی که برایش مانده بوجود عدهای بسته که غالباً در خلاف جهت مصلحت آن، کارمیکنند! براستی پناه برخدا). حتماً توضیحاتی مفصل در این زمینه شنیدهای.
چاوهکهمی! دلت نیرومند وآرام باشد و از خدا بخواه این گرفتاری را مایه سعادت و هدایت همه گرداند، و با آن، هم از گناهمان درگذرد، و هم آثار و زنگهای گناهانمان را از قلبمان بزداید. خدای متعال یار و مددکارت بادا.
حهمهژیان گیان! در پایان این نامه نسبتاً طولانی، میخواهم توجهت را به خطرناکترین حالت از «انحراف فطرت» جلب کنم، انحرافی که اساس همه بدبختیهای فردی و اجتماعی بشر است، و همه با تفاوت درجات، گرفتار آن میشوند، در اواخرسورهی عنکبوت جلوهای از این انحراف، به این عبارت بیان شده که «فأذا رُکبوا فی الفلکِ، دعوا الله مخلصین له الدین، فلما نجاهّم الی البرِّ اذا هم یُشرکون!». میبینی که: بعضی فطرت منحرف، گاهی در حالات فوقالعاده، به حالت سلامت خود بر میگردد. اما وقتی آن حالت فوقالعاده از بین رفت باز به انحراف دچار میشود.
جا ڕۆڵه گیان! پیش آمدن این گرفتاری، ممکن است سلامت فطرت را بازگرداند، و دعاهایمان، و نیز توجهمان به خطاهایمان خیلی جدّی و با«تمام وجود» باشد. و این خیلی عظیم است. اما آنچه مهّم است این است که: در تفاوت عمیقی که با احوال روحی در این زمان، با شرایط عادی دارد، خوب دقت کن، که بامید خدا، بعداً هم بتوانی با تمام «فکر» و«قلب» بیاد خدا باشی. تفسیرآیه و تتمه آن، برای بیشتر مؤثرشدن مسأله بسیار کمک میکند. اکنون نمیخواهم نامه از اندازه خیلی طولانیترگردد.
بخدایت میسپارم؛ و توفیق روزافزونت را در کسب رضای خدا- در تمام نیات و احوال و اعمال و اقوال- آرزو میکنم.
در مورد آخرین بحث نامه این توضیح را اضافه کنم که «نسیان پس از نجات» بدلیل احساس رفع خطر است. ولی این احساس بسیار نادرست است، زیرا، اولاً خطرناکترین خطر، پذیرفتن تمایلات «نفس اماره» و«وسوسه شیطانی» است، که هیچگونه خطری وجود ندارد که به اندازهی این، زیانبار و تباهگر باشد. چون آخرین حد ضرر پیروی از نفس و شیطان خراب شدن آخرت است، و میدانی که جان را بالأخره باید از دست داد، و بعد هم، عمر و متاع دنیا در برابرآخرت هیچ است (و اتفاقاً در حالات فوقالعاده- که فطرت سلامت خود را باز مییابد- بطور عادی، خطر تبعّیت از نفس و شیطان بسیار ضعیف است. دلیلش را حتماً میدانی).
و ثانیاً وجود و پیش آمدن خطر، محدود به فلان وضع و شرایط نیست، و در هر لحظه خدا میتواند خطرهای بسیار سهمناکتر از این جریان را هم، برای هریک از ما پیش آورد. بنابراین آن فراموشی پس از نجات، واقعاً نفهمی و بیشعوری است.
ڕۆڵه گیانهکهم! قابل توصیف نیست( البته بطور دقیق و رسا) که تفاوت این حالت با حالت عادی چگونه است. هرچه هست، متوجه حالت حالایت در وقت نماز و دعا و…باش و کیفیت آن را درک کن و بکوش که بعداً هم حتیالمقدور، این حالت را داشته باشی. خدا همهمان را از لذت عبادت واقعی و از نعمت اخلاص، برخوردار گرداند. آمین.
ڕۆڵه گیان! حتماً، در مواقع گرانقدری که برایت پیش میآید، برای مادرت هم، دعای مغفرت و رحمت کن. زیرا او- به خلاف من- واقعاً برایت زحمت میکشید. بعلاوه، از نبودن وسایل خدمت و نوازشت هم، واقعاً رنج میبرد.(حتماً داستان«یک دانه سیب» را- اگر به یاد نداشته باشی- شنیدهای).
دیگر خدا نگهدار همه – پدر«بیکفایت» اما دلسوزت احمد.
پاورقی اول:
» وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَآ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً»(نساء86)